خانه گرم باشد و من عرق کنم و عاصی هنوز هم بلرزد که چقدر سرد است اینجا. من دلم بسوزد و لای پنجرهی هال که یواشکی باز کردهام را ببندم. پیچ رادیاتور را خلاف میلَم باز کنم و دوباره شرشر چشمهی خانهی کوچک ما راه بیفتد. بترسم از پایین آمدن گاه و بیگاه فشار عاصی، از مورمور شدناَش و از شوخیهای گاه جدیاّش که دارم اِماِس میگیرم. آبقند به دست کنارش بنشینم که بخور عسلم، چیزی نیست، خوب میشوی. انار و گوجه فرنگی و جگر و گوشت قرمز و fefol توی ذهنم با هم قاطی بشوند و سرمای نوک انگشتان پایش را درمان کنند. دلم بسوزد از اینکه مجبور بود بین تبریز رفتن و رنگ مو، یکی را انتخاب کند. و حالا پشیمان باشد که چرا اولی را انتخاب نکرد. دلم تنگ بشود برای کوههای تبریز که چقدر برای شمالیهای خشکی ندیدهای مثل ما عجیب بود اینکه مجبور بودیم هیزم را هم با خودمان ببریم، و چقدر زود میتوانستی آتشت را علم کنی حتی با یک کبریت و یادم بیاید چوبهای مرطوب شمال را که حتی با زور نفت هم نمیسوختند. که چقدر سیگارهایمان زود خشک میشد. که چقدر لذتبخش بود بود صبحانهی کوه وقتی فقط یک ساعت از حرکت کردنت گذشته بود. یادم بیاید آسمان وسیعِ تبریز را. یادم بیاید زمانی را که میتوانستیم شبروی کنیم و تبریز را چنان بگردیم که انگار پا به سرزمینی یکسر دستنخورده گذاشتهایم. که ذوق کنیم از پیدا کردن پارکی کوچک در محلهای که هیچوقت دوباره پیدایش نکردیم.
پ.ن.1 عق زدن و استفراغ کردن چه شایع شده بین دوستان؛ به جای نوشتن می گوییم عق زدنِ فکر جای گریه، عق زدنِ چشم. نوشیدن عقِّ دیگری حتی.
پ.ن.2 رُمّادی، انبار مصالح ساختمانییه لامصب. میشه باهاش دست کم سفتچینی سه تا وبلاگو انجام داد. واسه نازککاریها و نماش هم... خدا کریمه
زیباترین زنِ جهان را به همراه مردی دیدم
که نگاهش در پی حرکاتِ اندامِ آن دیگری بود
روشنفکرترینشان،
آنکه نیچه را بلعیده بود
و بتهوون را در کیفی دستی با خود حمل میکرد؛
را در آغوش مردی دیدم که در جستوجوهای هر روزهاش
بهدنبال جفتی دستنایافتنیتر میگشت
مردی را دیدم که پول را با زیبایی تاخت میزد
پول را با فضیلت
با قانون
امنیت.
مردی را دیدم که حقیقت را میخرید
پول را میخرید
و دستنایافتنیترین را
شجاعت با حماقت رابطهی نزدیکی داره، فقط نتیجهس که از هم جداشون میکنه.
***
شجاعتهایمان
آخرین مالش بود
بر ارضای شهوتِ شمشیرِ شرزهشهریاران
حتی اگر به نقاضتِ نتایج نمیانجامید
حتی اگر عین بلاهتِ ناب بود.
پ.ن.1 که رنجِ بار، بر گاو است و آید ناله از گردون
پ.ن.2 که رنجِ یکی، راحت دیگریست
پ.ن.3 که تا نسوزد، بو برنخیزد از چندن
آیا گاوها پس از مرگ به بهشت میروند؟ الاغها چهطور؟ حورالعین به آنها هم میرسد؟ فقط مخصوص
برادران...ی ... است.
من هیچ نیستم. من فقط یک پیامبرام. نه کور و نه کر
گوگوری مگوری
عایشه ردای پروانهایاش را رها کرد، از پایان هفته دستورات شدیدتر شدند.
من فقط یک پیامبرام. نه کور و نه کر، تنها مدیومی برای انتقال.
تعداد مومنان سالخوردهای که از شدت راه و سختی دستورات عایشه رو به موت بودند، هر روز بیشتر میشد.
تهدید جدید: بین ولند و اقیانوس یکی را انتخاب کنید.
الان اگر بود، فرض که در روستایی دور و غریب و بسته، تنها به این علت که پروانههای رنگی همهجا به دنبال دخترکی بیچیز و زیبا حرکت میکنند، وی میتوانست دعوی پیغمبری کند، و از آن بیشتر، دعوی نجاتبخشی.
زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس
چو بنشینند در بندند
چو بنشانند بگریزند
چو برخیزند
تلوتلو میخورند
چون مستاند
وه چه بیرنگ و بینشان است تداعی
و چه شکوهمند است رها کردن
حتی انگشت بر واژه
واژه در ذهن
ذهن از تلوتلو خوردن
ریتم
دام دیم دوم
ذ ه ن
چه امن و عیشیست
حالا
.