خانه گرم باشد و من عرق کنم و عاصی هنوز هم بلرزد که چقدر سرد است اینجا. من دلم بسوزد و لای پنجرهی هال که یواشکی باز کردهام را ببندم. پیچ رادیاتور را خلاف میلَم باز کنم و دوباره شرشر چشمهی خانهی کوچک ما راه بیفتد. بترسم از پایین آمدن گاه و بیگاه فشار عاصی، از مورمور شدناَش و از شوخیهای گاه جدیاّش که دارم اِماِس میگیرم. آبقند به دست کنارش بنشینم که بخور عسلم، چیزی نیست، خوب میشوی. انار و گوجه فرنگی و جگر و گوشت قرمز و fefol توی ذهنم با هم قاطی بشوند و سرمای نوک انگشتان پایش را درمان کنند. دلم بسوزد از اینکه مجبور بود بین تبریز رفتن و رنگ مو، یکی را انتخاب کند. و حالا پشیمان باشد که چرا اولی را انتخاب نکرد. دلم تنگ بشود برای کوههای تبریز که چقدر برای شمالیهای خشکی ندیدهای مثل ما عجیب بود اینکه مجبور بودیم هیزم را هم با خودمان ببریم، و چقدر زود میتوانستی آتشت را علم کنی حتی با یک کبریت و یادم بیاید چوبهای مرطوب شمال را که حتی با زور نفت هم نمیسوختند. که چقدر سیگارهایمان زود خشک میشد. که چقدر لذتبخش بود بود صبحانهی کوه وقتی فقط یک ساعت از حرکت کردنت گذشته بود. یادم بیاید آسمان وسیعِ تبریز را. یادم بیاید زمانی را که میتوانستیم شبروی کنیم و تبریز را چنان بگردیم که انگار پا به سرزمینی یکسر دستنخورده گذاشتهایم. که ذوق کنیم از پیدا کردن پارکی کوچک در محلهای که هیچوقت دوباره پیدایش نکردیم.
پ.ن.1 عق زدن و استفراغ کردن چه شایع شده بین دوستان؛ به جای نوشتن می گوییم عق زدنِ فکر جای گریه، عق زدنِ چشم. نوشیدن عقِّ دیگری حتی.
پ.ن.2 رُمّادی، انبار مصالح ساختمانییه لامصب. میشه باهاش دست کم سفتچینی سه تا وبلاگو انجام داد. واسه نازککاریها و نماش هم... خدا کریمه
گرفته نبینمت برادر. خبری شده؟ عاصی؟ خوبه عزیز؟
من نگرانت شدم آقا. الان خب اومدن من اونورا زیاد آسون نیست، با اینهمه گرفتاری که حتما باید هر روز حاضریشونو تو اعصابم بزنم. دختره خوبه حالا؟ اینورا خبری نیست عزیز، من جای همهتون دارم سوز پاییز و رخوت طبیعت بی جانو حس میکنم. میدونم خب اونجا هم وضع همینه. همیشه همین بوده. آقای من که شما باشی، دیگه داریم سر سی پیر پیر میشیم، بدون حتی یه بار گیلاس لب پیادهرو یا یه چند قدم انقده راحت راه رفتن با کسی که قراردادی نیم ساعت عاشق بشه. فرقی هم نداره کجای این شکل بسته زبون باز کرده باشیم. بندو آب دادیم آقا. دویدیم برای هیچ، مسیرمون برای هیچ، خودمون برای هیچ.
به حال خودم خیلی تاسف میخورم. اگه میشد زمان رو منتقل کرد چها دنگ از عمرمو میدادم به کسایی که حداقل هر کجا که باشند دارند مثل آدم زندگی میکنند. حرفا ساده است عزیز، گفتنش کارو سخت میکنه.
فیلم شلترینگ اسکای رو دیدی؟ فکر کنم مالکوویچ توش بازی کرده. نه؟ سه چهار سال پیش دیدمش. توپ بود. الانه اینجا از فیلم و این قرطی بازیها خبری نیست. بازیها مردونه شده سر زیرآب زنی و حقه و دودوزه بازی با هم. عزیز من، ما دیر یا زود عادت میکنیم، به همه چیز. آبییه که داره میگذره حالا شما آدم نه سنگ، آخرش قافیه رو به محیط میبازیم. نیاز به جهش ژنتیک داریم تا با نیتروژن نفس بکشیم، بال در بیاریم و مثل مارمولی اگه دممون کنده شد یکی دیگه جاش سبز بشه تا غصه کم شدن و نقصو نداشته باشیم.
آقا خبر بده. به دختره هم برس نذار استرس بگذرونه. درسته که دکتری روانی خونده اما ما مهندسا از آهن آدم میسازیم، چه برسه به از آدم آدم. کامنت هم مال همون داستان پوئه؟ نفهمیدم چی گفتم، حالا تا بعد.
عاصی ام اس نداره.اصلا سالم سالم هستم.بدجوری با احساسم بازی کردی.بگذار اعتراف کنم که باز هم طبیعت زنانه ام زد بالا بغض گلوم رو گرفت هر کاری کردم بگم من هم قوی هستم نتونستم بغض داشت خفه ام می کرد.چقدر زیبا بلاگت رو خانه ی خودمان کردی.می گی عاصی سخت نگیر و تو می تونی از هر چیزی بنویسی حالا می فهمم چی می گفتی.آره گلم از هر چیزی میشه نوشت.مثل نرغال مثل دیوانه مثل تو که برای من از همه زیباتر می نویسی.تو برای من بزرگترین نویسنده ای حتی اگه از لوس بازی های خودمان برای همه یکسانی که نمی دانند عاصی کیه؟تو کی هستی؟جریان چیه؟نرغال و نگران کنی و دل مرا هم بلرزانی از اینکه چه زیبا دنیا را می بینی از اینکه تو خونه ای که با هم هستیم و بعد این همه مدت من نفهمیدم که چقدر گولم می زنی و چرا خانه گاه و بی گاه سرد میشه.من ام اس ندارم.من سالم سالم هستم.فقط داشتم مثل همه ی زنهای دیگه خودم رو لوس می کردم.من لوس ترین زن دنیا هستم تا تو از من دور نشی و بگی نمی رم دانشگاه و می برمت دکتر.
احساس می کنم خیلی بالایی.انقدر که من هنوز نشناختمت و انقدر بالا که سخت است رسیدن به تو.
ببخشید شما باز هم می دوید؟
من یوزپلنگم را در میان کسانی که تا انسوی دنیا می دویدند جا گذاشتم
ولی من بیشتر از اینکه نگران بشم، کیف کردم.پس یوزپلنگها هم میتونن استراحند بکنند. به افتخار یوزی جون دیروز نمایشگاه کتاب که بودیم کتاب "خاطره ی دلبرکان(روسپیان) ملول من" خریداری شد برایمان. به استفراگ هم گیر نده داداش کلاس جدیده وبلاگ نویسیه
براوو آرش. من از این متن خوشم اومده دلیلشم اینه که از بس من خودخواهم
یاومورلو یعنی بارانی
یعنی هادی و سولماز
مدوسا میشناسدشون
یعنی فقط میشناسدشون
اون شب که تو از دیار وخرنی با سهند برمیگشتی قرار بود بیان خونه نرغال
مدوسا عجله داشت نشد که ببیندشان
جیرانهایی هستند مزدوج
عید عروسیشونه در دیار فلامنگوها کنار دریا با آتش و هلهله
تو و مدوسا هم دعوتین از الآن نرغال هم
من چه پررو ام که یه عالمه دعوتگیر دارم
راستی
وبلاگ شما چقد باحاله
نظر خصوصی نداره چرا
------------------------- ا ِ وا-----
آقا این عرق کردن شما کلاً مشکوکه...
استفاده از واژه عاصی به عنوان مخفف عزیز دلتون هم مشکوکه...
دو راهی رنگ مو و تبریز هم خیلی مشکوکه...
پارک کوچک که اساساً مشکوکه ولی از اون مشکوک تر اینه که چرا نمیتونی دوباره اونجا را پیدا کنی؟
از همان لحظه تولد علاقه عجیبی به بازی داشتم. بازی از همان لحظه شیر خوردن شروع شد. بزرگتر شدیم در شش سالگی بازی وزن کردن دخترهای هم سن خودمان را راه انداختیم. وزن دوستانمان را تا شش رقم اعشار اعلام میکردیم. یکبار در حین انجام این بازی برادر بزرگتر یکی از این دوستانمان کشیده ای خواباند در ِ گوشمان و ما فهمیدیم دوره باسکول بازی تمام شده است دیگر. دکتر بازی را شروع کردیم. در گوشه ای از اتاق، چادر نماز مامانی رو بین لوله بخاری نفتی و دستگیره در گره می زدیم و بازی هایمان را شروع می کردیم. حالا که وزن تک تک دختر های همسایه را تا چند رقم اعشار داشتیم، چاقهایشان را انتخاب می کردیم و آمپول لاغری تزریق می کردیم. آمپولهایمان واقعی نبود. مثلا" مداد و قلمهای خواهر بزرگتر و اگر کم می آوردیم .... استغفر ا...
عرق و ام اس و رنگ مو و مصالح ساختمانی و شب مانی کوه و آسمان درندشت تبریز....
عق زدن نوستالژیی بود برای خودش
سلام
با یک داستان به روزم ومنتظر شما دوست عزیز
موفق باشید
از لینکای انتهای وبلاگ دانلود کن:
ضرب المثل های ایران قدیم- غلام رضا آذرلی
هری پاتر و مقدسات مرگ-جی کی رولینگ
دیوان حافظ-خاجه شیراز
یازده دقیقه-پائولو کوئلو
پنج گنج -نظامی گنجوی
استادان زندگی-ماکسیم گورکی
جن نامه-هوشنگ گلشیری
موشها وآدمها-جان اشتاین بک
جواهر سازی در شهر سوخته
تهوع - ژان پل سارتر
بیگانه - آلبرکامو /ترجمه: جلال آل احمد
از عشق و شیاطین دیگر - گابریل گارسیا مارکز
کوری - ژوزه ساراماگو
راز داوینچی-دن براون
شرلوک هلمز (عینک طلایی)-آرتور کانن دویل
آخرین وسوسه مسیح - نیکوس کازانتاکیس
بینوایان - ویکتور هوگو
هفتاد حکایت -گلستان سعدی
ده داستان کوتاه - کافکا
باغ آلبالو - آنتون چخوف
صحرای سرخ - مایکل آنجلو آنتونیونی
شهر شیطان زرد - ماکسیم گورکی
طعمه - مایکل کرایتون
پاهای کثیف- شل سیلور استاین
اشعار و دلگویه ها-شل سیلور استاین
داستانهای کوتاه درباره خدا-سیلور استاین
رویاهایم را میفروشم- گابریل گارسیا مارکز
اهستگی-میلان کوندرا
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد...-فروغ فرخ زاد
دو قرن سکوت - دکتر عبدالحسین زرین کوب
صدای پای آب - سهراب سپهری
شازده کوچولو - آنتوان دوسنت اگزوپری
امیر ارسلان نامدار
خواستگاری- م. مودب پور
تولدی دیگر-فروغ فرخ زاد
مناجات نامه-خواجه عبد الله انصاری
بودن و سرودن-محمد رضا شفیعی کدکنی
از زبان برگ-محمد رضا شفیعی کدکنی
دیوان رباعیات-ابو سعید ابو الخیر
پاهای کثیف- شل سیلور استاین
داستانهای کوتاه درباره خدا-سیلور استاین
در ولایت هوا-هوشنگ گلشیری
لیلی و مجنون- نظامی
روسپیان سودازده من-گابریل گارسیا مارکز
آخرین ایستگاه-اریش ماریا ریمارک
سنگی بر گوری-جلال آل احمد
برفهای کلیمانجارو-ارنست همینگوی
شبهای سپید - فئودور داستایوفسکی
دیوان شمس- مولانا
مرغان آواره-رابیندرانات تاگور
جاودانه ها- جبران خلیل جبران
موش وگربه- عبید زاکانی
بینوایان-ویکتور هوگو
جاسوس جنگ سرد - لوکارو
مائده های زمینی - آندره ژید
هزار و یک شب- سی داستان
آدم آدم است - برتولت برشت
دوشیزه جولیا - یوهان آگوست استریند برگ
دشمنان - آنتون چخوف
سقوط ۷۹ - پل اردمن
از طرف ما به روح بیژن نجدی سلام برسان.
سلام
به شما درود میگویم .سبز باد اندیشه های سبز تان بی پروا از خزان طو فانها .