دوستی روایت کرد از یک پزشک و یک آهن فروش. پزشک، دامادِ کوچکتر بود و آهن فروش، دامادِ بزرگتر. بر عکس زنهاشان که همه شباهت بودند، هیچ چیز این دو ماننده نبود که هیچ، گویی در دو سرطیف تفاوت ایستاده بودند. یکی آنچنان بندی قواعدِ نوشته بود که به یقین هیچ شبی را تا صبح زنده نگاه نداشت که فردا را به تمام بخوابد؛ هیچ طعمِ ایستادن بر لبه را نچشید و به گمان، اگر شهوت مانعاش نبود، لبان زن را نیز نمیبوسید، مبادا که مرضی مسری راهِ سلامتاش بزند. آن دیگری، شکمبارهای، بادهنوشی استوار که شبی بی باده سر بر بالین ننهاد، از بیدار باشِ صبح تا گاهِ چاشت، دودِ اولین بیست نخ را با ولع به درون میکشید و تا هنگامِ خفتن، سومین بیست نخ را نیز خاکستر کرده بود، آن چنان که به یاد ندارماش، مگر با شارب زردش از زور دود سیگار و بساط کباب و چارلیتری عرق گوشهی انبار.
آهنفروش، نمرد تا آن گاه که خود پزشک را در گور کرد، در سن پنجاه و اندی. خود، سالی دَه بعد از پزشک زیست، همه در کار لذتی جدید.
(آیکونِ خنده و حالی به حولی و اینا)
عنوانت دقیقا عین کتابهای روانشناسی بود!
حتما آخرشم نتیجه میگری که پزشکِ اضافی بود و موجبِ عقده های درونی-جنسیِ دیگران گشته بود.
اول! ابتدا.!
و پزشک تصادف کرده بودو مرده بود!
از قضا پزشک دچار سیفلیس بود و عاشق زن! زنک بعدا با آهن فروش روی هم ریخت وزیر پای خواهر را خالی کرد!
عجب حکایت عبرت آموزی
zendegie khususie mardomo inja dad mizani are ?!
لا ادری!
اگرشوخیست که هیچ، در غیر این صورت؛ گمان نکنم ارجاعی به فردی خاص در متن وجود داشته باشد. نمیدانم چهقدر "بورخس" خواندهاید؟ بسیاری از شاهکارهای داستان کوتاههای بورخس، با این عبارت شروع میشوند که "از فلانی شنیدم که روایت میکرد..." قصد مقایسه ندارم که خندهدار میشود اصولن این قیاس. قصدم این است که این شیوه، رویهای معمول حتی بین اساتید این نوع داستاننویسیست.
همه چی داستانه مگه نه ؟ باروزم
بنده کاملا وحدت میکنم و دکتر را شدیدا تکذیب میکنم. شباهت خانمهایشان عجیب است. یعنی این وسط یکیشان به گ.. رفته. البته اگر جفتشان همانجا نرفته باشند. در هر حال میگن عمر دست خداست ( ای بابا اینجا چرا آیکون نداره؟) اصلا اون دکتر میخواست زنده بمونه چیکار کنه؟ ولش کن چار لیتریو بچسب.
و هیچ کدام هیچ گ ه ی نخوردند کلا در زندگانی .
و پزشک آهن دلى کرد و مرد و آهن فروش طبیب دلها بود و زنده دل ماند.
خواهر زنش رو نگرفت؟!
مَن زنه هردوتاشونو...
چقد دیر به دیر آپ میکنی مرتیککه ی آرَش!!
مثه اینکه شما هم مثه من عاشق جی دی سلینجرید.
خدا رو شکر نه پزشکیم نه اهن فروش
سلام دوست مهربانم
باتشکر از زحمات و وسعت اندیشه جنابعالی
بر طبق قرار مالوف و جهت احترام به نظر اندیشمندانه شما
می خواستم عرض کنم که پستی جدید با عنوان(قایم باشک خداوند) نوشته ام
و می خواهم شما نیز در این بحث با من و دیگر دوستان دانشمند شرکت کنید
جسارتا نظراتتان بر اساس استدلال و براهین باشد
و از اظهار نظر شهودی و غیر عقلانی پرهیز شود!
هی تو چی؟
قربان! ما شدیدا در تبار ژاک آهن فروشان می گنجیم!
روز خوش
نقطه
مقصود تبار پاک بود!
خوب می شیم هممون یه روزی
آرش عزیز!
جدیدا به فکر جدیدی دست پیدا کرده ام که بسیاری از سوالات ذهنی بی جوابم را پاسخ داده است. مثلا در مورد این پست وبلاگت میتوانم این طور به خود پاسخ دهم که در طول تاریخ، نسبت انسانهایی که بصورت آهن فروش زندگی کرده اند و نسبت انسانهایی که بصورت پزشک زندگی کرده اند ثابت است.
چون از علم آمار تو اطمینان دارم بعد از این تو خود حدیث مفصل را بخوان
داستان تکان دهنده ای بود ! :دی !
یه دکوپاژ فقط می خواد
فیلم کوتاهی شود
و ناگهان آتش نشان شدم. کسی باد مرا خاموش کند.
جان به فدای عشق تو
آپ چرا نمی کنی؟
اینقده اخرش حال می ده