تاهوما

تا گردن فرو رفته‌ام.

فکر می‌کردم که "مرا سِّری‌ست با جانان". نه نیست. همه چیز در حد "اجاره خونه‌ی سال دیگه"‌س و "پرتقال چه گرون شده".

 دَر می‌آیم؟

 حالا عشق کتابم به کنار که دلم را خوش می‌کنم به خواندن کتابِ مترو؛ حالا ایرادی ندارد که مدت‌هاست به سینما نرفته‌ام؛ حالا به درک سیاه که چپ و راست کوه رفتن با عاصی را دو‌دَر می‌کنم. اما این‌که آن‌قدر خوابم بیاید که برای فوتبال چمپیونز لیگ بیدار نمانم؛ این‌که "کلاغ‌پر" را دوبار به فاصله‌ی یک هفته در اتوبوسی لکنتی ببینم؛ و این‌که شلوار پارچه‌ای بپوشم و ته‌ریش، که کارم گره نخورد...باید دَر بیایم.