باران نم نم خواهد بارید و بوی خاک برخواهد خاست
و پرستوها نغمهخوان به پرواز درمیآیند؛
غوکها در آبگیرها میخوانند
و درختهای آلوی وحشی در مِهی لرزان غوطهورند؛
سینهسرخها جامهی آتشین به تن میکنند
و بر پرچینها نغمه سر میدهند؛
هیچکدام از جنگ آگاه نخواهند شد
برای هیچکدام اهمیت ندارد که جنگ به پایان برسد.
برای هیچکدام، نه پرنده نه درخت، اهمیت نخواهد داشت
که نوع انسان بهکلی از میان برود؛
و بهار، آنگاه که به همراه سپیدهدم طلوع میکند
نخواهد دانست که ما دیگر نیستیم.
خیلی وقتها خیلی چیزها هست، بخواهیم یا نه؛ بتوانیم توجیهاش کنیم یا نه؛ تکرارپذیر باشند یا نه. فقط هستند و تکرار گاه و بیگاهشان آدم را به شک میاندازد که آیا واقعا نخهای عروسک خیمهشب بازی به جایی در آسمان میرسند؟ یا فقط وقایع منظمی که در شرایط مشابه تکرارپذیراند را باید جدی گرفت؟
سلام
تو غبار سرتوشتم
توی مرگ سرخ عشقم
توی جاده خشک خاموش
تو دل عاشق بی هوش
همه جا میگم با فریاد
منم اون مثال فرهاد
تشنه وقار عشقم
زنده با شرار عشقم
سلام دخترکی هستم تنها و بی همنفس ،کلبه ای ساخته ام در این بیشه ،میخواهم با قدوم خود این کلبه را نورانی کنید
منتظر بارزدید شما از وبلاگ پروانه وارwww.parvanevar.mihanblog.com
با تشکر پروانه
برای تبادل لینک با من لینک منو با نام پروانه وار بذارین در ضمن لوگو وبلاگ رو هم بذارین بعد منو خبر کنین تا شما رو هم بلینکم.
در نوع خودش عالی بود.
بزرگترین فریب شیطان این بود که این باور را بهوجود آورد که وجود ندارد.