1
پیرمرد، نشسته بر لبهی سکوی خروجی متروی نواب، شاخههای مریم را از این دست به آن دست میدهد و خودش را بیشتر در کاپشن سربازی کهنهاش میپیچد. به بوی مریم جلو میروم و شاخهی پر و پیمانی را انتخاب میکنم. چند حاجی؟ سیصد. هزاری را میدهم و منتظر باقی پولم میشوم. بعد از چند دقیقه، دستهای لرزانش دو تا پانصدی پس میدهد. از بین پولهایش، یک دویستی برمیدارم و پانصدی را پس میدهم. نگاهی میکند و سرش را میاندازد پایین.
مریمها تا صبح، در گرمای هال خانه، پژمرده شدند.
2
یک تن ماهی، دو تا تخممرغ و پنج نخ مگنای سفید؛ منتظر است تا بقال سر کوچه باقی پولش را بدهد که وارد مغازه میشوم. وینستون مدیوم هر شبهام را میخرم و میآیم بیرون. سر پیچ کوچه که فقط یک نفر از آن رد میشود، دوباره کارگر افغانی را میبینم. خریدهایش را دست گرفته و کنار میایستد تا اول من رد شوم.