multifunction radio for headbangers

جغد در کمد لباس‌ها وول می‌خورَد. سعی می‌کند در شلوغی لباس‌ها بال‌هایش را به هم بزند. نمی‌داند چه‌طور از پنجره‌ی بسته گذشته و آن‌قدر بی‌صدا وارد خانه شده که خواب زن و مرد جوان را آشفته ‌نکرد. جغد آرام می‌گیرد و منتظر می‌ماند.

***

زن زودتر بیدار می‌شود. فکر می‌کند که صدای شیون شنیده است. مرد را تکان می‌دهد. نگاه‌اش می‌کند.

***

مرد وارد واحد 7 می‌شود. بلند صدا می‌زند ولی پاسخی نمی‌شنود. به آشپزخانه نگاهی می‌اندازد. دستشویی را دید می‌زند. به اتاق خواب که سرک می‌کشد پرهیب برهنه‌ی زن را روی تخت تشخیص می‌دهد. جلوتر می‌رود و دستان‌اش را بر پستان‌های درشت زن می‌گذارد. زن، دستان‌اش را بر پشت مرد حلقه کرده و تکانش می‌دهد. نگاه‌اش می‌کند.

***

جغد، با سروصدا از کمد بیرون می‌آید. زن، هراسان از خواب می‌پرد. آن را می‌بیند. مرد را تکان می‌دهد؛ پستان‌های‌اش می‌لرزد. جغد، نگاه می‌کند. جغد را، نگاه می‌کند. مرد، خواب‌زده راه می‌افتد. از واحد 7 می‌رود بیرون.

***

جغد بر سینه‌های زن نشسته است. از زیر چنگال‌های‌اش، خون بر پوستِ سفیدِ پستانِ متورمِ زن، جاری‌ست.

نظرات 34 + ارسال نظر

وبلاگت بسیارجالب ومفید بود شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود=>
http://www.iranmaxim.blogsky.com
ثبت نام در جایزه 800 دلاری و 3000 دلاری
http://www.clickwoman.blogsky.com
زنان کلیکی
http://www.mamno-13.blogsky.com
ورود 13- ممنوع

ت.ع 27 بهمن 1386 ساعت 15:59 http://www.spotlight.blogfa.com

سلام
در کامنتدونی دیگری خودت را اپیکاک معرفی کردی... خوشوقتم و ونه گات باز.
سر بزن

لیمولی 27 بهمن 1386 ساعت 17:45 http://limoooyi.blogfa.com

واندرفول.

جغدا زیادن و بیشتر، اونایی که با همه‌ی شیونِ آدم، خودشونو می‌زنن به نشنیدن. اون‌قدر به این کار ادامه می‌دن تا به فنا می‌ری؛ و بعدش تازه چسب زخم/بتادین/پروتز به‌دست می‌یان عیادت‌ات.

برادر خوش گفته بودی...
ولی ممه هه چی شد بالاخره؟
سالمه؟
خرابه؟
بنده خودم مهندس شبانه روزی هستم.
با جواز رسمی
شماره 820...

[ بدون نام ] 28 بهمن 1386 ساعت 23:07 http://falasefel.blogfa.com

سلام
جغد جالبی بود

امین ف 29 بهمن 1386 ساعت 08:51 http://aminfouladi.blogfa.com

آرش این عالی بود.ازونایی بود که بعد خوندنش آدم باهاش دس به یقه می شه. بذا یه بار دیگه بخونم...

امین ف 29 بهمن 1386 ساعت 08:58 http://aminfouladi.blogfa.com

ببین دفعه ی دوم که خوندم بیشتر از دفعه ی اول نفهمیدم. یعنی همونایی که دفعه ی اول فهمیده بودم رو هم الان می دونم نفهمیدم

بوسهل 29 بهمن 1386 ساعت 14:33 http://bousahlemaraavi.blogfa.com

آره جغدا زیادن.
حیلی خوب بود condour عزیز.

dEnSe 29 بهمن 1386 ساعت 16:22 http://manedarddardeman.blogfa.com

بیچاره جغد!

a lunatic 1 اسفند 1386 ساعت 01:00

هووووم ... عجب ... جغد ... پستان ... خون ...
اما جغده از کجا رفته بود تو کمد؟
از همونا که چشاشون نارنجیه؟
کلشون نمی چرخه؟

دانشجو نما 1 اسفند 1386 ساعت 12:27 http://www.2regard.tk

حالم بد شد !

افیون 2 اسفند 1386 ساعت 22:09

چه جغد خوش سلیقه ای!

گوگس 2 اسفند 1386 ساعت 23:48 http://falasefel.blogfa.com

من دارم برا هایدگر پر پر می زنم مثل جغد بی پر و بال

نهفت 3 اسفند 1386 ساعت 04:02 http://mnahoft.blogfa.com

یوزپلنگ عزیزم!
من از این جغد چیز زیادی نفهمیدم. چرا اینقدر همه تو داستانهای تو دنبال سینه هستند؟

میم.الف 3 اسفند 1386 ساعت 12:01

من هم یه چیزایی داشتم از داستانت می فهمیدم اما همش پِر شد. کمی سخت می نویسی .

فکرهایم به آرزوهایم بدل شدند و نسخه‌ی آرزوها را هم از پیش پیچیده‌‌ بودند.
دیری‌ست که دل‌دار پیامی نفرستاد

برای این مرتیکه ی جغد بایستی یک دوره کلاس فشرده ی آموزشی گذاشت که یاد بگیره این پستانها موجودات خوبی هستند مخصوصن که سفید بوده. جیگرمون خون شد با این نوشته ات

سلام
ما از کوچه پشتی میایم
چه جغد جلبی بوده

ممنون از شما
(دخترای کوچه پشتی )

لیمول 4 اسفند 1386 ساعت 13:41

شما با حفظ کلیه شئونات به یک بازی دعوت اید.

ژیلتــــــ 7 اسفند 1386 ساعت 04:09 http://www.gillet.blogfa.com

عالی بود یوزی

این جغد نمی خواهد دل بکند بلند شود بخواباند راهش را بگیرد برود تا یوزپلنگ ما دندان برای پست جدید تیزتر کند؟
راستی ما از کوچه پشتی میایم . پسرای کوچه پشتی. داشتیم با دخترای کوچه پشتی دکتر دکتر بازی می کردیم که سر از وبلاگ شما در آوردیم

[ بدون نام ] 8 اسفند 1386 ساعت 19:53

منم از همه این جمله ها متنفرم ولی تحملشون کردم تا حالا.
محسن گفت به من سر بزنید دلم نسوزه .ببخشید جملات بی ارزش منو مجبور شدید زورکی بخونید من شما رو تو کوه عین ............ بقیه اش یادم نیست به خاطر می ارم.
کوه عین عالی یادم نمیاد اسمش.

خاک 8 اسفند 1386 ساعت 19:54

منم از همه این جمله ها متنفرم ولی تحملشون کردم تا حالا.
محسن گفت به من سر بزنید دلم نسوزه .ببخشید جملات بی ارزش منو مجبور شدید زورکی بخونید من شما رو تو کوه عین ............ بقیه اش یادم نیست به خاطر می ارم.
کوه عین عالی یادم نمیاد اسمش.

خاک 9 اسفند 1386 ساعت 20:29 http://http//.aghlema7blogfa. com

اون موقع که با مجید از کوه افتادید خوش گذشت؟

خاک 9 اسفند 1386 ساعت 20:31 http://aghlema7 blogfa.com

من اصلا هم ادم مهمی نیستم راستی .

گوگس 9 اسفند 1386 ساعت 20:34 http://aghlema7 blogfa.com

خیلی با حالی دست درد نکنه تقصیر خودته که بلاگ اسکای نظر خصوصی نداره .اقلیمارو شناختی به دو تا تون سلام می رسونه .شما دوتا هم به ما دو تا سلام می رسونید؟

[ بدون نام ] 9 اسفند 1386 ساعت 20:36

با تشکر فراوان از مدیریت بلاگفای دلسوز ومتعهد به خاطر راهنمایی هایش.

آرش 11 اسفند 1386 ساعت 02:43 http://tobecome

همین طوری بی هوا یاد بَنِر افتادم. تصور شخصیت شخیصی مثل عمو جغد شاخ دار در چنین وضعیتی جناب ما را مشوش کرد، که یعنی تمام مدت - که ما متوجه این امر خطیر بودیم که در تابستان باید میوه ی بلوط را زیر زمین چال کرد برای روز مبادا، و بعدها در گوش مان بخوانند که: در بانک مسکن حساب باز کنید برای روز مبادا - اصل قضیه عمو جغد شاخ دار بوده و زن خون چکان و این چیزها. حواس مان نبود، چون روزگار از دست رفت.

لمبو 12 اسفند 1386 ساعت 09:52

اگر از احوالات ما می‌پرسید، ملالی نیست جر ننوشتن شما.

نیلی 12 اسفند 1386 ساعت 21:32 http://standing-in-rainbow.blogfa.com/

سلام کندور خان!خوبین؟
آقا شما نمی خواین آپ کنین؟ باور کن نمی خوام تحت فشار روانی بزارمت، بحث اینه که هر دفعه میام اینجا تحت فشار روانی قرار می گیرم!

قضیه اینه که من اصلا این داستانت رو نفهمیدم در نتیجه می ترسم براش کامنت بزارم و سوتی بدی بدم! هی میام با امید اینکه این پست رد شده باشه که رد نمی شه...

آقا شما در برابر خوانندگانتون مسئولین;)

************
همش شوخی بود! البته غیر تیکه فهمیدن داستان

nergal+syAamaK 13 اسفند 1386 ساعت 01:26 http://vashayadeshgh.blogfa.com

با سینه به هر حال موافق هاستام. با فیدبک روایی یا شانگلانس علی الاتصال. این کلمه آخری فلکلور سنتتیک است. به اندازه سینه ارزش غذایی ندارد. به هر گونه مخلصیم. پوتین هم دیدم امار می دهم لاجرم. حالا با صد امتیاز بگو من کجام؟
زیر گنبد کبود؟ شانس تو با تو یار نبود و از این حرفا. من با سیامک هاستام. اون کیه؟ همه جا به نوبت. نفر بعدی لطفا.
الچاکرات و المتجاورات.
سیامک و من.

آپ
.آپ
..آپ
...آپ
....آپ
...آپ
..آپ
.آپ
آپ کن برادر

لیمولی 14 اسفند 1386 ساعت 14:45

در طریقتِ خانومی/ضعیفه/ سوگلی/مادر بچه ها/تاج سر/ متعلّقه/ سر و همسر/ یار و دلدار/ ننه حسن/ مادام و ... ره می‌پویید اخیراً. ولی هر قدر سعی کنید، باز هم ایشان از شما تا این لحظه ۱۲۱ روز جلوترند.

نجوا 16 اسفند 1386 ساعت 12:53 http://www.yer.blogfa.com

ای غربت صداقت
من بودنم را در همان نگاه اول و همان سلام اول متوقف کرده ام
آخر تمام بودنت میان یک سلام و خداحافظ جای گرفته است
پس من به همان سلام بسنده می کنم
تا هیچ گاه پایانی در کار نباشد
نجوایم کن مهربان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد