بعد سه سال دیدماش. برای ندیدنش زمان زیادی بود. ناسلامتی یه وقتی دوستی صمیمی بود. رفیق گرمابه و گلستان. از اون دوستیهایی که فقط تو دوران دانشجویی و تو خوابگاه اتفاق میفتن. زیاد تغییر نکرده بود. پیشونیش فقط یه ذره بلندتر شده بود و چشماش یه ذره گود رفتهتر. اوایلش داشت خوب برگزار میشد. کلی خندیدیم و یاد گذشتهها کردیم. خوبی قضیه این بود که سوار ماشین بودیم و سرمای بیرون رو زیاد احساس نمیکردیم. یه ربع که گذشت، مجبور شدم نوار روشن کنم؛ چون سکوت بینمون کمکم داشت اذیت میکرد. گفتم جایی رو میشناسی که هنوز هم قلیون داشته باشه؟ میشناخت. پارکینگ سه، ساحل بابلسر. قلیونو که میکشیدیم، مجبور شدم از چیزهایی صحبت کنم که بیربط به نظر میرسید. رد صلاحیتها و اینکه بعد n سال، ساحل دریا از برف سفیدپوش شده. یاد خوابگاه افتادم که چرا اونجا اینجوری نبود که مجبور بشیم چرتو پرت بگیم در واقع. وقتی صحبت میکردم، به دریا نگاه میکرد، شوخی نمیکرد مثل قدیمترها. یه موقعی آخه بمب خنده بود، ولی آدمی که الان جلوم نشسته بود، ربطی نداشت به کسی من میشناختم. شاید اون هم همین حسو نسبت به من داشت. شاید به همین خاطر تو چشمام نگاه نمیکرد. قلیون رو به زور تموم کردیم و بعدش من سردرد بدی گرفتم. یه جور همزمان احساس کردیم که باید از کافه بریم بیرون. میدونستم که تموم شدن قلیون مترادف اینه که برسونمش در خونشون و خداحافظ. میدونستم که اون هم میدونه. دلم میخواست زودتر تموم شه. دیگه سعی نکردیم که حرف بزنیم. رسوندمش و یه تعارف کرد که بریم بالا. تشکر کردم و پامو گذاشتم رو گاز. کاش نمیدیدمش.
.
.
چو برخیزند
بنشانند
نهالِ شوق در خاطر
چیزی سرد که آزارم می دهد سر بر نمی آورد چرا؟
شاید نیست؟
شاید
اگه قبلش با من مشورت می کردی حتما بهت می گفتم که از این خبرا نیست ... آخه من با این سن کمم!!! کوله باری از تجربه رو دوشمه!
ز رویم راز پنهانی چو می بینند می خوانند.
گاهی پیش میاد. مهم نیست... تجربه ای بدست اومد مهم بود اما.
حس آزارنده ایه،که متوجه می شی یه چیزی که یه زمانین عالی بوده زمانش به سر رسیده.
زیبا تصویرش کردی رمدیوس.به سلامتیت
یوزپلنگ عزیزم!
آن روز تو را گفتم نرو!
رفتن٬نماندن...همیشه زندگی گهی می گذره...نگران دوباره خوب شدن نباش.
ای کاش قبل از دیدناش یه احتمال کوچولو میدادی چه اتفاقی قراره بیفته. اونوقت اینقدر اذیتات نمیکرد. کاش از همون اول فقط سکوت میکردین کنار هم. اونوقت سرتونم درد نمیگرفت.
پیشنهاد:
When Angles turn to be Stones
Turn to be stones هممم، اینم قشنگه. ولی عنوانی که من انتخاب کردم، یه قسمت از یه تِرک از گروه "سیستم آو اِ دان"... قسمتی که همون موقعها زیاد گوش میکردم.
راجع به تفاوت angels و angles، حق با شماست آیا، فرشته؟
تندت هم خوب است یوزپلنگ،فقط جان جدت، نشود که خود سانسوری بکنی
حدسش و میشه زد٬ چطور نزدی؟ اونم بعد از سه سال! من واسه یه هفته و یه ماه هم احتمالشو میدم٬بسکه همه چی آبکی شده.
پپلینو به معنای پروانه نیست٬ایتالیایی هم نیست.یک اسمی است که مادرمان و دوستانمان ما را اینگونه می خوانند تا حدودی٬یک کمی از اسم خودمان می آید.یک کمی یعنی تقریبا یک حرفش!!!
غلط تایپییه. همون angels.
جالبه. موقع نوشتن همهی حواسم به اسپلاش بود! ولی این اولین بار نیست که این اشتباهو میکنم. آخرین بار سفارش دادم واسه تولّد مامانم روی پلاک طلا حک کردن:
you're my angle
.
تو رو خدا
تو رو خدا
تو رو خدا
تو رو خدا
تو رو خدا
تو رو خدا
تو رو خدا
.....
!
!
!
واسه همینه که همیشه میگن چند تا یدک هم داشته باش. مثل خودم که از تعداد انگشتای دستا و پاهام هم بیشتر دوست جون جونی دارم . اگه این نشد بعدی.(keep your pecker up)
چقدر آزار دهنده و درعین حال منطقی ایه: گذشت زمان و ایجاد فاصله تارهای اتصال رو اونقدر می کشه که جونی براشون نمی مونه.
به قول تو با نشخوار خاطره هامون سعی می کنیم کلفتش کنیم.
این نوشته ت من رو یاد یه خاطره مادرم انداخت.مادر من کرمانشاهیه و کرمانشاهی ها دم طاق بستان یه نوع پیراشکی می فروشند که اسمش یادم نیست. چند سال پیش مامانم بعد از مدتها از بچه گیش و با خاطره خوش اون دوران رفته بود کرمانشاه و از همون پیراشکی خریده بود. هنوزم از این که خاطراتش رو خراب کرده ناراحته!
راستی لیمو فکر نکنم بشه با پیشنهادت کاری از پیش برد. به نظرم فضا ازار دهنده تر هم میشه.