* در چهارراه بابلسر، دماوند، تقاطع حکیم - فضلالله و خیابان گلشن ایستادهام.
* بین چهار بقالی این دور و بر، "مغازه درخشان" را دوستتر دارم. مثل "بقالی شیرصولت" میماند در کوی فردوس تبریز. درست بغل شاهگلی. با آب یخزدهای که وسوسهی محال پاتیناژ را زنده میکرد. هه هه، پاتیناژ تو تبریز، اون هم تو شاهگلی. مثل orgy میمونه تو public.
* زیاد حسهای نوستالژیایی دارم. هر چند مدتها تقبیحاش میکردم ولی انگار گریزی نیست.
* شد آنچه شد؛ روزهی چلروزه را گویی با پِشکل افطار کردهام.
* اینبار شعبان است. من تنها، اینجا و عاصی در شمال.
* شش جهت است این جهان قبله در او یکی مجوی. برای من که عجالتن چهار جهت است، جلالالدین.
* پشت نیسان وانت دیشبی که نارنگیهای مسافرِ تهراناش تا رسیدن، زهرهترک شدند از رانندگیِ ساربانشان، نوشته بود: من غلام قمرم. حالا چه الاعمال بالنیات اُر نات، خوشمان آمد.
* بیرون رستوران، نرسیده به دماوند، تو سرمای هوا ایستاده منتظر تمام شدن شام راننده سمند زرد رنگی بودیم که مشغول خوردن شام رانندهای هزار تومنیاش بود. ربع ساعت بعد، بیرون اومدنا با احتیاط پرسید: تحمل میکنید سیگارمون رو هم بکشیم؟ قبل از تمام شدن سؤالاش، یک نخ از پالمال آبیم رو روشن کردم. یکی هم به بغلیم دادم و فندکو گرفتم زیر عقابی راننده سمند زرد. گفت: همه شناگرن.
* ای شا..دم به طبع صداسیما. اولش لاتزیو رئال بهجای لیورپول مارسی؛ حالا هم رم منچستر بهجای لیون گلاسکو.
* کِرت وُنهگات پالمال میکشید خدابیامرز. روزی دو پاکت. ولی تو هشتاد و هفت سالگی بهخاطر سقوط از ارتفاع مرد. سلاخخانه، اسلپاستیک، شب مادر، گالاپاگوس و اپیکاک. حالا که هم وونهگات مرده و هم لایت شده پاکتی هزار و صد تومن، اینکه داداش یانکیمون هم پالمال میکشید، مهم شده.
* برای قدبلند عینکی: سیگار کشیدن و رفتن به انجمنهای ترک سیگار، دو انتخاب بدیل هستند یا مکمل؟
واقعا این سبک نوشتن رو که مخصوص پستهای چرت و پرته رو دوست دارم.
دوباره احساس کردم که همه بهتر از من مینویسن بعضی وقتا هم فکر میکنم من از همه بهتر مینویسم.همین دو حالت :-|
۰ و ۱۰۰.
وبلاگت را دوست میداریم./
خووووب ، حالا چرا میخوای ترک کنی؟؟؟
آره ، دقیقا ولی چرا خصوصی؟!
ترک سیگار تا وقتی که دلیلی برای ترک کردنش نداری کار چرتیه!
تازشم از این بهونه بهداشتیا نیاریاااا ، مگه میخوای چن سال عمر کنی؟!
خوب گاهی اینجوری میشود، بر حسب اتفاق گاهی بعضی خدا دارند،گاهی هم عده ی بیشتری خدا دارند و گاهی هم اکثریت خدا دارند و میفهمیم که گول خورده ایم و سر ما بی کلاه مانده است و...
تااازه کاپتان بلک شده ۱۵۰۰ !!!!
مرسی.عالی
ما کجا و نستالچی کوهستان سرد و یخ بسته عینالی کجا ؟
ولی دلم برای یک شب خیلی تنگ و گشاد میشه اونم شبی که صبش رفتیم ترمینال و کله پاچه خوردم با اعمال شاقه ی بعد از اون!!!!
کلاه از سر می ربایی قبول، مرا از من می رهانی هم قبول، یک تکّه ابربالای شهر ما هم که می آید ودلش بارانی است را چرا با خود می بری به دشت هایی که آدمی نه، دلی نه، ابری و بارانی نه، باد بانو!؟
از بال زدن پروانه ای در جاکارتا که گفتمت یک بار آقای باد! تا سرعتی که پای غزالهای سوماترا که نگفته بودمت انگار که جمع در جمع طوفانی است مرا در واحه هایی که خاک تا چشم من که چشم تو را نمی بیند می وزد که می وزی و بادهایی در نای من که در نی می دمی و دلت که بارانی می شود هم قبول نیست که آدمی بدحکایتی شده این روزها که همگان می دانند آتش است این بانگ نای و نیست باد!
آسمان که بکوبد سرش را زمین..فکرمی کنی چه اتفاقی می افتد....آرش. / انگورمی شود لهستان
پاهایم شروع می کنند به فراموشی / پروانه ی که درشکمم زندگی می کند
سقط می شود
همیشه فکرمی کردم ستاره ها دکمه های پیراهن دختری هستند
که من عشق تعارفش کرده بودم
باید مواظب باشم/ به راه راست بروم
لطفا فونت نوشتاری را عوض کنید تا بخوانیم و نظر بدهیم. دنبال کلمه ی میچکا میگشتم که رسیدم اینجا.بعضی پستهایتان را بسیار دوست داشتم.
اینها سرگردانیهای یک اقتصاددان جوان و دشواریهای ثروتمند شدن است در آستانه یک فصل سرد
راسته که میگند
عزیزم کار دل نباشی تمومه؟
فکر نمیکنم
چون خیابونهای شهر پر از ادمهایی که یک روزی قرار بوده بمیرند
تبریز!!!!تب شما کی میریزد؟؟؟
آقا این سرگشتگی کی تموم میشه.
نمی نویسم...
نمی خوانم..
و شاید گاهی هم نبینم...
چه فرق می کند...؟
من ...زنده ام!!!!!
.
.
.
اپ
سلام. مرسی از نقد مختصر و مفیدتون.
کاملا موافقم. یعنی یک بار دیگه خوندم و شک ندارم که آخرش بد تموم شد. شاید چون قصد نوشتن داستان نداشتم. فقط یک یادداشت روزانه بود
به هر حال بعضی وقتها زیادی کلاس گذاشتن ٬ عین بی کلاسی است.
راستی قبلا اینجا اومده بودم و چند پست کم نظیر خونده بودم. البته با یک امضای دیگه.میم.الف