راتبه

صبح زود، رفتنا، بوسیدش و دمِ گوشش گفت: تنگِ آبِ یخچالو پرش کن.

عصری، دزدکی رفت سر یخچال. تنگ آبِ خالی، هنوز توی یخجال بود.

- شربت می‌خوری جونم، یا چایی؟

- چایی می‌خوام خانومی. صبر می‌کنم تا دم بکشه.

نظرات 1 + ارسال نظر
عاصی 13 مرداد 1386 ساعت 02:12

خیلی زن بدجنسی داری من اگه جات بودم تمام چای داغ رو میریختم رو صورتش تا ادب بشه.از من به تو نصیحت هیچ وقت به زن ها رو نده.من میدونم جه موجودات ریاکاری هستند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد