خانه عناوین مطالب تماس با من

یوزپلنگانی که با من دویده‌اند

یوزپلنگانی که با من دویده‌اند

پیوندها

  • نرغال
  • خواب های یک دیوانه
  • م. الف
  • فلاسفل
  • فوفول

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • مهمت
  • دو سال بعد
  • زاهدان
  • سرخ
  • آبی
  • من مجبور هستم
  • مرتضا
  • مست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه؟
  • جهان پ.و.ر.ن.و.گ.ر.ا.ف.ی.ک
  • مدل ارّه
  • Slumdog
  • Orange Midi Bus
  • سپرده به زمین
  • REQUIEM FOR A DREAM
  • قواعد و لذت‌ها یا چگونه ستاینده‌ی لذت شدم؟

بایگانی

  • مرداد 1393 1
  • اردیبهشت 1392 1
  • خرداد 1390 1
  • اسفند 1389 1
  • تیر 1389 1
  • اردیبهشت 1389 1
  • آذر 1388 1
  • آبان 1388 1
  • مرداد 1388 1
  • خرداد 1388 1
  • بهمن 1387 1
  • آذر 1387 1
  • مهر 1387 1
  • مرداد 1387 1
  • تیر 1387 1
  • خرداد 1387 1
  • اردیبهشت 1387 2
  • فروردین 1387 1
  • اسفند 1386 1
  • بهمن 1386 4
  • دی 1386 2
  • آذر 1386 1
  • آبان 1386 5
  • مهر 1386 2
  • شهریور 1386 4
  • مرداد 1386 8
  • اردیبهشت 1386 1
  • اسفند 1384 2
  • مرداد 1384 1
  • تیر 1384 1
  • فروردین 1384 1
  • اسفند 1383 1
  • بهمن 1383 3
  • دی 1383 1
  • آبان 1383 1
  • شهریور 1383 1
  • تیر 1383 5
  • خرداد 1383 7
  • اردیبهشت 1383 10
  • فروردین 1383 6
  • اسفند 1382 10
  • بهمن 1382 7
  • دی 1382 8
  • آذر 1382 1

آمار : 193552 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • مهمت 3 مرداد 1393 03:30
    - ژل رو کجا گذاشتیش؟ ژل بزنم به موهام یا کلاهی که خریدی رو بذارم؟ - جایی می‌خوای بری بعدش؟ مکث کردم. خواستم دروغ بگویم، نمی‌دانم چرا. ولی نگفتم. - شاید یه سر برم هایپراستار تارت میوه بخرم. یه دوری می‌زنم برمی‌گردم. البته اگر پارکینگش خیلی شلوغ نباشه. غروب پنج‌شنبس. اول ماه هم که هست. ملت می‌خوان حقوق‌شون رو خرج کنن! -...
  • دو سال بعد 12 اردیبهشت 1392 01:00
    هی‌هو... همه چیز عوض شده اما چیزی تغییر نکرده است. دوستی می‌گفت زمانی بود که از همه کوچک‌تر بودم اما الان از همه بزرگ‌ترم! من و عاصی و خانه. دوستانی جدید که می‌آیند و می‌روند. سابقون‌شان ته‌نشین می‌شوند و در سلک اولئک المقربون، اغلب اما نه. خبری از کسی نیست در این هیچستان. اصلن خبری نیست. گاهی تماسی از دوستی که خبر...
  • زاهدان 1 خرداد 1390 16:29
    Normal 0 false false false EN-US X-NONE X-NONE Normal 0 false false false EN-US X-NONE X-NONE پیر بود. از موهای بلند و سفیدش فهمیدم و الا تا آخر هم صورتش را ندیدم. از صندلی عقب هم معلوم بود که باید درویشی چیزی باشد. عدد 110 رو آینه جلو و زلم زیمبوهای فراوان آویزان از گوشه و کنار تاکسی پراید فکسنی‌اش هم فکرم را تأیید...
  • سرخ 25 اسفند 1389 11:53
    باااتوم روی قوزک بهار را می‌شکند
  • آبی 13 تیر 1389 15:55
    ۱ میت درشت‌اندام شکفتگی چنار کهن گورستان بهار آینده ۲ می‌آویزد توپ پارچه‌ای کودک را از بند مادربزرگ ۳ شالیزار آواز غوک‌ها نیمه‌شب تابستان
  • من مجبور هستم 1 اردیبهشت 1389 09:07
    من مجبور هستم. باید بپذیرم و دم نزنم. انکار نمی‌کنم که در جزئیات ممکن است مختار باشم، فقط ممکن است و نه چیزی بیشتر. اما در همه‌ی آم چیزهایی که کلیت شرایط زندگی‌ام را تعیین می‌کند، مجبور هستم. باید شرایط را قبول کنم. البته مختار هستم که قبول نکنم ولی این اختیاری است که دل‌خواه کسی نیست. می‌خواهی قبول کن و الا هیچ...
  • مرتضا 26 آذر 1388 04:03
    که از خیابان پایین برویم و هوا سرد باشد و جرأت نکنیم دست از جیب بیرون بیاوریم و من بگویم که عاشق سادگی‌اش بودم وقتی داشت جوراب‌ها را جلوی دوربین‌ات توی تشت می‌شست و زیرجلکی به بالا نگاه می‌کرد و من به خودم می‌گرفتم و تو سر تکان بدهی برای منی که این‌کاره نبودم و بازیگری به هیچ کجایم نمی‌برد و اگر او نبود شاید سه روز هم...
  • مست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه؟ 1 آبان 1388 00:17
    برای سلامتی آقا امام زمان صلوات، یعنی چه؟ مگر نه این که به باور شیعه‌ی اثنی عشری او حیّ است و جماعت منتظر؟ پس اگر زنده است و ذی‌وجودی را یارای ره زدن بر حیات‌اش نیست و تقدیر بر ظهور رفته، صلواتِ جماعت بر سلامتی وی چیست؟ و اگر صلوات بر حیات وی موثر است، یعنی نقصان سلامت‌اش ممکن است؟ یا که رندانه بایست شانه خالی کرد و...
  • جهان پ.و.ر.ن.و.گ.ر.ا.ف.ی.ک 20 مرداد 1388 02:08
    مزد آن گرفت جان برادر، که نموده شد و آبدیده‌تر! هر چه هولوگرام در جهان بود را به هیچ‌ انگاشت و سر خود گرفت، که این‌گونه باشد طریقت نموده‌شده‌گان و آبدیده‌گان. که در آبدیده‌گی استعارتی باشد بر اهل معنا، همو معنا دریافت که او آبدیده بود. شمال از شمال غربی یا جنوب از جنوب شرقی؛ با لعبتان پی‌چی‌فوورووم یا با برقعِ ننه...
  • مدل ارّه 5 خرداد 1388 23:12
    فرضیات مدل: ارّه‌ ای معمولی را تصور کنید. با سری باریک و انتهایی پهن. با یک لبه‌ی صاف و یک لبه‌ی دندانه‌دار. پویایی‌های مدل: تصور کنید که این ارّه قرار است در ماتحت‌تان فرو رود. نتایج مدل: 1- ابتدای ارّه همواره بهتر از انتهای آن است. 2- فرو رفتن یکباره، همواره بهتر از فرو رفتن تدریجی است. 3- بیرون آمدن یکباره، همواره...
  • Slumdog 17 بهمن 1387 23:22
    1 پیرمرد، نشسته بر لبه‌ی سکوی خروجی متروی نواب، شاخه‌های مریم را از این دست به آن دست می‌دهد و خودش را بیشتر در کاپشن سربازی کهنه‌اش می‌پیچد. به بوی مریم جلو می‌روم و شاخه‌ی پر و پیمانی را انتخاب می‌کنم. چند حاجی؟ سیصد. هزاری را می‌دهم و منتظر باقی پولم می‌شوم. بعد از چند دقیقه، دست‌های لرزانش دو تا پانصدی پس می‌دهد....
  • Orange Midi Bus 12 آذر 1387 18:10
    پست‌اَم می‌آید. حالتی مراست که شرار نوشتن را مجال خاموشی نخواهم داد؛ خلاف همیشه. نور کم و برودت لاجرم، تدخین بسیار و خماریِ ناگوار، چنان‌اَم در فشار نهشته است که آمد و شد پیاپی و چندپاره‌گیِ روزمره‌گی، چنان‌اَم نکرده بود. این‌گونه باد. اول این‌که، نومید شدم از خواندن " دیوانگی در بروکلین " . اسطوره‌‌ی ذهنیِ...
  • سپرده به زمین 21 مهر 1387 12:51
    انترن جوان در لباس سفیداش رفت به طرف تخت بیمار. - امروز انگار حالت بهتره، نه آقا طاهر؟ - آره این چند وقته احساس خوبی دارم. فکر می‌کنم که از دست‌اش در می‌رم. - به هر حال امکانات اونجا خیلی بهتره. شیوه‌های جراحی‌شان هم جدیدتره. اصلا درسدن به خاطر جراحی‌های سرطانی‌اش معروفه. حرف‌اش را خورد و خودش را سرزنش کرد که چرا بر...
  • REQUIEM FOR A DREAM 20 مرداد 1387 10:17
    برای‌تان جشن می‌گیریم هر چند می‌دانیم "بگو، عشق‌ام" گفتن‌های‌تان خواهد مرد. برای‌تان جشن می‌گیریم هر چند می‌دانیم بدن‌های‌تان عادی خواهد شد برای آن دیگری؛ کشف خواهد مرد. برای‌تان جشن می‌گیریم هر چند می‌دانیم دروغ خواهد آمد، اعتماد خواهد مرد؛ بهانه پدیدار خواهد شد؛ و عشق‌تان دیر نخواهد پایید. برای‌تان جشن...
  • قواعد و لذت‌ها یا چگونه ستاینده‌ی لذت شدم؟ 9 تیر 1387 12:41
    دوستی روایت ‌کرد از یک پزشک و یک آهن فروش. پزشک، داماد‍‍‍ِ کوچک‌تر بود و آهن فروش، دامادِ بزرگ‌تر. بر عکس زن‌ها‌شان که همه شباهت بودند، هیچ چیز این دو ماننده نبود که هیچ، گویی در دو سرطیف تفاوت ایستاده بودند. یکی آن‌چنان بندی قواعدِ نوشته بود که به یقین هیچ شبی را تا صبح زنده نگاه نداشت که فردا را به تمام بخوابد ؛ هیچ...
  • انت عبوس 26 خرداد 1387 11:26
    به دعوت ِ دانشجو . آن که پرسیدمان اگر روزی به انتهای عمرت باقی باشد، چه خواهی کرد؟ تکنوازی دوتارِ حاج قربان تو شب سکوت کویرو هزار بار گوش می‌کنم. تخیلات جنسیم رو عملی می‌کنم. صد سال تنهایی و ناتور دشت و شب مادر و تقدیم به ازمه رو یه بار دیگه تورق می‌کنم. نشئه می‌کنم. قطعن تهران نمی‌مونم.
  • جنگ ممسنی 17 اردیبهشت 1387 10:20
    توی حیاط برای خودم یللی می‌روم که بو به دماغم می‌خورد. صبح به این زودی و بو به این خوبی؟ باید از آشپزخانه باشد. هر چند قاطی‌اش بوی زهم و خامی هم هست، اما به ریسک‌اش می‌ارزد. پشت درختِ انجیرِ حیاط سنگر می‌گیرم تا زن [1] از خانه برود بیرون. حالا وقتش است. به سرعت خودم را از راه‌پله‌ها می‌کشم بالا و وارد آشپزخانه می‌شوم....
  • ordinary man 10 اردیبهشت 1387 09:32
    به مسافرکش‌ها نمی‌بُرد. تر و تمیز و اتوکشیده، با پژوی عنّابیش جلوی پایم ترمز کرد. کناردستش، زنی روی صندلی جلو نشسته بود که ابتدا فکر کردم همسرش است. تو دلم گفتم مسافرکش را چه به گوشی N95 و هدفون بلوتوث. حدسم اما درست نبود؛ سیدخندان را رد نکرده بودیم که سیل تلفن‌هایش شروع شد و به جرأت، تا خود انقلاب ادامه داشت. - نه به...
  • در اُدِسا بود 20 فروردین 1387 09:42
    بالاخره به آرزویش نرسید. همیشه به من می‌گفت که "خانم قنبری، تو رو خدا زنگِ آخر رو که زدن، تو یه ذره دیرتر برو، من زود کلاس‌ها رو تمیـــــــــــز می‌کنم و بعد با هم می‌ریم. می‌ترسم اینجا توی مدرسه‌ی خالی بمیرم". پیر بود و توی قلبش باتری داشت. انگار می‌دانست که به سال جدید نمی‌رسد. بعد از ریختن چایِ زنگِ تفریح دوم بود؛...
  • تاهوما 15 اسفند 1386 14:42
    تا گردن فرو رفته‌ام. فکر می‌کردم که "مرا سِّری‌ست با جانان". نه نیست. همه چیز در حد "اجاره خونه‌ی سال دیگه"‌س و "پرتقال چه گرون شده". دَر می‌آیم؟ حالا عشق کتابم به کنار که دلم را خوش می‌کنم به خواندن کتابِ مترو؛ حالا ایرادی ندارد که مدت‌هاست به سینما نرفته‌ام؛ حالا به درک سیاه که چپ و راست کوه رفتن با عاصی را دو‌دَر...
  • multifunction radio for headbangers 27 بهمن 1386 14:19
    جغد در کمد لباس‌ها وول می‌خورَد. سعی می‌کند در شلوغی لباس‌ها بال‌هایش را به هم بزند. نمی‌داند چه‌طور از پنجره‌ی بسته گذشته و آن‌قدر بی‌صدا وارد خانه شده که خواب زن و مرد جوان را آشفته ‌نکرد. جغد آرام می‌گیرد و منتظر می‌ماند. *** زن زودتر بیدار می‌شود. فکر می‌کند که صدای شیون شنیده است. مرد را تکان می‌دهد. نگاه‌اش...
  • the man who sold the world 20 بهمن 1386 13:03
    سرش را که از روی کتاب بلند کرد، ساعت اولین چیزی بود که روبه‌رویش بود. نگاهی به پنجره‌ی پشت سرش انداخت. خیس بود از باران. نمی‌توانست ادامه دهد. می‌بایست اندکی دست نگاه دارد. صدای جیرجیر صندلی زیرش بلند شد وقتی که می‌خواست خودش را تکان بدهد. از پشت میز بلند شد؛ کتاب‌ها را بست و رفت جلوی آینه. چیزی حس نکرد. جلوی پنجره که...
  • آخرین ن و اولین ز 9 بهمن 1386 15:55
    زن میان‌سال، آخرین حقوق‌اَش را گرفت و حساب‌اَش را بَست. دیدزنان و مدارکِ افتتاحِ حسابْ در دست، برای گرفتنِ اولینْ حقوق،‌ منتظرم. و خوشحال‌؛ مانندِ زن.
  • when angels deserve to die 5 بهمن 1386 19:56
    بعد سه سال دیدم‌اش. برای ندیدنش زمان زیادی بود. ناسلامتی یه وقتی دوستی صمیمی بود. رفیق گرمابه و گلستان. از اون دوستی‌هایی که فقط تو دوران دانشجویی و تو خوابگاه‌ اتفاق میفتن. زیاد تغییر نکرده بود. پیشونیش فقط یه ذره بلندتر شده بود و چشماش یه ذره گود رفته‌تر. اوایلش داشت خوب برگزار می‌شد. کلی خندیدیم و یاد گذشته‌ها...
  • مشق 23 دی 1386 11:17
    نوک زد و فرار کرد کلاغ به لاشه‌ی سگ در میان جاده *** ترمز کردم گریخت کلاغ از روی لاشه‌ی سگ *** از م.الف : درب آرایشگاه زنانه پیرمرد چشم‌چران
  • [ بدون عنوان ] 15 دی 1386 14:38
    فروکاستن یک تراژدی زناشوهری به یک جمله - اگه اخلاقش یه جور دیگه بود ، مرد بی‌نظیری می‌شد.
  • Basque 22 آذر 1386 01:44
    * در چهارراه بابلسر، دماوند، تقاطع حکیم - فضل‌الله و خیابان گلشن ایستاده‌ام. * بین چهار بقالی این دور‌ و بر، "مغازه درخشان" را دوست‌تر دارم. مثل " بقالی شیرصولت " می‌ماند در کوی فردوس تبریز. درست بغل شاه‌گلی. با آب یخ‌زده‌ای که وسوسه‌ی محال پاتیناژ را زنده می‌کرد. هه هه، پاتیناژ تو تبریز، اون هم تو شاه‌گلی. مثل orgy...
  • sheltering sky 19 آبان 1386 14:16
    خانه گرم باشد و من عرق کنم و عاصی هنوز هم بلرزد که چقدر سرد است اینجا. من دلم بسوزد و لای پنجره‌ی هال که یواشکی باز کرده‌ام را ببندم. پیچ رادیاتور را خلاف میلَم باز کنم و دوباره شرشر چشمه‌ی خانه‌ی کوچک ما راه بیفتد. بترسم از پایین آمدن گاه و بی‌گاه فشار عاصی، از مورمور شدن‌اَش و از شوخی‌های گاه جدی‌اّش که دارم اِم‌اِس...
  • داستان غم‌انگیز و باورنکردنیِ اِرندیرای ساده‌دل 12 آبان 1386 14:22
    زیباترین زنِ جهان را به همراه مردی دیدم که نگاهش در پی حرکاتِ اندامِ آن دیگری بود روشن‌فکرترین‌شان، آن‌که نیچه را بلعیده بود و بتهوون را در کیفی دستی با خود حمل می‌کرد ؛ را در آغوش مردی دیدم که در جست‌و‌جوهای هر روزه‌اش به‌دنبال جفتی دست‌نایافتنی‌تر می‌گشت مردی را دیدم که پول‌ ‌را با زیبایی تاخت می‌زد پول را با فضیلت...
  • خورشیدِ به گِل نهفت 11 آبان 1386 16:10
    شجاعت با حماقت رابطه‌ی نزدیکی داره، فقط نتیجه‌س که از هم جداشون می‌کنه. *** شجاعت‌هایمان آخرین مالش بود بر ارضای شهوتِ شمشیرِ شرزه‌شهریاران حتی اگر به نقاضتِ نتایج نمی‌انجامید حتی اگر عین بلاهتِ ناب بود. پ.ن.1 که رنجِ بار، بر گاو است و آید ناله از گردون پ.ن.2 که رنجِ یکی ، راحت دیگری‌ست پ.ن.3 که تا نسوزد، بو برنخیزد...
  • 113
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4