هیهو... همه چیز عوض شده اما چیزی تغییر نکرده است. دوستی میگفت زمانی بود که از همه کوچکتر بودم اما الان از همه بزرگترم! من و عاصی و خانه. دوستانی جدید که میآیند و میروند. سابقونشان تهنشین میشوند و در سلک اولئک المقربون، اغلب اما نه. خبری از کسی نیست در این هیچستان. اصلن خبری نیست. گاهی تماسی از دوستی که خبر بچهدار شدنش را در قفای احوالپرسی به عرض میرساند. آیا قدیمترها آش دهانسوزی بوده که پسماندهی نوستالژیاش ارزش یادآوری داشته باشد؟ گاهی فکر میکنم که عمر بر باد دادهایم، با تورمهای سالانهی 30 درصدی، با حسرتِ بار سفر را بیدغدغه بستن، اصلن با زندگی کردن در این هیچستان. تازه من پوستکلفت هستم و بهقول عاصی درونگرا که اغلب ککام نمیگزد. اینترنتی باشد و فیلترشکنی، کتابی، موزیکی و فوتبالی، مرا بس. وبلاگ هم نبود، نبود. چنانکه در این دو سال نبود. لارس، امین و نرغال هم که نیستند. جای وبلاگبازی را پوکر گرفته در فیسبوک. جای مارلبورو مدیوم را کنت قرمز. جای میدلباس نارنجی تهران – شمال را اسکانیای سرخ تهران - قزوین. جای سلسبیل را طرشت. جای پیکهای عرق کشمش را لیوانهای آبجو. جای اُستر را راسِل و جای عمر سپریشده را، نمیدانم.