به مسافرکشها نمیبُرد. تر و تمیز و اتوکشیده، با پژوی عنّابیش جلوی پایم ترمز کرد. کناردستش، زنی روی صندلی جلو نشسته بود که ابتدا فکر کردم همسرش است. تو دلم گفتم مسافرکش را چه به گوشی N95 و هدفون بلوتوث. حدسم اما درست نبود؛ سیدخندان را رد نکرده بودیم که سیل تلفنهایش شروع شد و به جرأت، تا خود انقلاب ادامه داشت.
- نه به جان شما، نقدی اگر بخواهید شاید بتوانم کیلویی چار و هشصد ردیف کنم که دو تُنش میشود نه و ششصد؛ تازه این خرید هفته قبل است، اگر خرید روز باشد کمتر از پنج و صد نیست.
- رضا، ورق استنلس استیل هیژده موجودی داری؟ عجب یزیدی هستی، تو که دیروز میگفتی چار و صد، حالا که من طلبه شدم، شد چار و دویست؟ چی؟ نه، از مرتضی چی؟ نمیتونی ازش واسم بخری؟ بزن تو سرش، چار تومن بِکّن ازش.
- نه، چقدر گیر می دی تو آخه. تو فاطمی هستم. نه، دارم میرم بازار. شاید واسه شام هم نیام خونه. امروز میخوای بری خونهی مامانت؟ مگه قرار نبود پنجشنبه بری؟ ببین فرزانه، امروز میبرمت، ولی عمرن اگه بذارم پنچشنبه هم بری. حالا هم نداریم. امروز میبرمت، ولی پنجشنبه حق نداری بریها. کار نداری؟ خداحافظ. نه، یا امروز یا پنجشنبه. کاری نداری بهت میگم؟ خداحافظ. پشت خطی دارم. خداحافظ.
زن مسافر صندلی جلویی که پیاده شد، راننده کمی مکث کرد و نگاه کشدارش را کشید روی لمبرهای برجستهی زن؛ که داشت از ماشین دور میشد. چند ثانیه بعد که زن لای جمعیت گم شد، راننده به خودش آمد و پایش را گذاشت روی پدال.
با سلام خدمت مدیر وبلاگ وبازدید کنندگان عزیز آن
این نوشته تبلیغ نیست:
بلکه یک نیاز هست برای کسانی که وبلاگ یا سایت دارند
حتما می پرسید چی؟
جواب این که: کسانی که وبلاگ یا سایت دارند حتما نیاز به بازدید کنندگانی دارند
که از وبلاگ یا سایت آنها دیدن کنند سایت Www.33IR.Com این مشکل را در حد توان
---- بدون فریب وسو استفاده از دیگران---
حل کرده
ثبت دامنه رایگان با پسوند دات کام برای اولین بار در ایران
و افزایش آمار وبسایت شما به صورت جالب بدون انجام کاری و امکانات دیگر
به سایت Www.33IR.Com رفته ودر صفحه اول یک نام برای خود انتخاب کنید
و مراحل را تا آخر بروید
خوب زنه را معلوم شد چرا سوار کرده.
فقط یوزپلنگ جان من نگرانم. تو را معلوم شد چرا سوار کرده؟
کی معلوم شد؟!
سلام صباغ بعدا میام نظر میدم
فعلا اومدم بگم خوشمان آمد عشقی اینجا رو لینک کنیم هویجوری
داستان تکان دهنده ای بود کلی تکان خوردم
زنده و واقعی ولی چرا مسافر کشی می کرد رو نمی تونم هضم کنم . یعنی تا این حد حریص ...
اوووف .. این اسم مرا گرفت.. پوزپلنگک... مرسی
دوستانت را هم صدا کنم .. نمی دانم .. امان از راههای نرفته
اون نگاه یکی از سنگین ترین نگاه های دنیاس، ازش متنفرم!
ملموس بید داستانت
خیلی عادتا رو نمیشه به این راحتی ترک کرد، مث لذت مسافر کشی...
خیلی چیزا هم بخاطر شرایط جدید مجبورن بوجود بیان مث نگاه کشدار به...
همه چیز سرجای خودشه فقط حضور راوی در آن مکان کمی امنیت روانی آدم را به هم می زند.
نوچ
تو رو هم رسوند یا یادش رفت
یعنی می شه کله داستان توهم باشه
و یارو از این مالیخولیایی هایی در داستان زندگی می کنند
چه می دونم والا
دیگه چه خبر؟
حتماً زیاد شنیدی اما ... از اسم بلاگت خیلی خوشم میاد!!!
مثل یه حس سرعت ... مثل یه احساس تهی ... اونجوری که توی فیلمهای مستند نشون میده ... وقتی که می دوند و یه نگاه خیره ی بی احساس روی شکارشون دارند و گردنشون رو می چرخونند تا به دوربین نگاه کنند ... و اون خطوط اشک که چشمهاشون رو به نوک بینی شون وصل کرده ... هممم ... اسم بلاگت خیلی برام جذابه. می تونم ساعتها بهش فکر کنم ...
(همینطور بلاگ اسکایی بودنت ... !)
و هیچ راوی دیگری نبود که بعد از پیاده شدن آرش نگاه و حرفهای راننده را به وبلاگش ببرد
شکل روایت زیبا بود آرش
ببخشید. به خاطر قلت ذاتالید...نه قلت امکانات بلاگ اسکای بود. نظر خصوصی نداره دیجه.
جیگرشو!
اشکال از آی اس پیه. بلاگ سابقم در بلاگ اسکای مشکل دار شده! کوچ اجباری واسه همین بود!
اول و دوم هم نداشت ... کلاً دو فاز متفاوت بود ... با یه شیطونیه کوچیک! آخه جناب امین خان همه چیز رو از دریچه ی «چیز» می بینند!!!
آره و اینا ...
یه چیزی که همیشه تو روایت های سوم شخص منو آزار میده همین بی گناه جلوه دادن خود راویه. اول شخص رو خیلی بیشتر می پسندم چون از قضاوت خودداری میشه .مثلن اینجا قراره هممون بگیم وای چه مرد بدی بوده چقدرمال دوست واحتمالن چشم چران وبدزبان و... حتا اگر راوی منظورش فراتر از این ها بوده باشه هم اول چیزی که به من القا شد همین بود.
وبلاگ زیبایی دارید و قلم محکم و شیوا
موفق باشید
حالا خوبه این یارو باحیا بوده فقط لمبرهای خانم رو دید زده!!!!
همخانه هم می خواند.
عوض شده ام / عوضی شده ام
بیا بچسب به برچسب